امروز هم سه تا مطلب خیلی خیلی خواندنی و زیبا برایتان انتخاب کردم بفرمایید :
1- زنجیر عشق
یک روز بعد ازظهر وقتی که با ماشین پونتیاکش می کوبید که بره خونه
زن مسنی دید که اونو متوقف کرد. ماشین مرسدسش پنچر بود.
او می تونست ببینه که اون زن ترسیده و بیرون توی برفها ایستاده تا اینکه بهش گفت:
'' خانم من اومدم که کمکتون کنم در ضمن من جو هستم.''
زن گفت: '' من از سن لوئیز میام, و فقط از اینجا رد می شدم.
بایستی صدتا ماشین دیده باشم که از کنارم رد شدن¸و این واقعا لطف شما بود.''
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده شد
که بره, زن پرسید:'' من چقدر باید بپردازم؟'' و او به زن چنین گفت:
'' شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر
هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی
که بدهیت رو به من بپردازی¸باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!''
چند مایل جلوتر¸زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده¸
ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود. .
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست¸واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.
وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره¸زن از در بیرون رفته بود¸
درحالیکه بر روی دستمال سفره این یادداشت رو باقی گذاشت.
اشک در چشمان پیشخدمت جمع شده بود¸وقتی که نوشته زن رو می خوند:
'' شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر
هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی
که بدهیت رو به من بپردازی¸باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!''
اونشب وقتی که زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت¸به تختخواب رفت.
در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد.
وقتی که شوهرش دراز کشید تا بخوابه به آرومی و نرمی به گوشش گفت:
'' همه چیز داره درست میشه دوستت دارم¸جو!''
2- دو فرشته
دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. این خانواده رفتار نامناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند، بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.
فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی که فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کاری کرده، او پاسخ داد:'' همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند.''
شب بعد، این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر، زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند.
صبح روز بعد، فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند. گاو آنها که شیرش تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید:'' چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد.''
فرشته پیر پاسخ داد:''وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بد دل بودند، شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودیم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم. همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند و ما گاهی اوقات، خیلی دیر به این نکته پی می بریم.''
3- در یک نظر سنجی از مردم دنیا سوالی پرسیده شد و نتیجه جالبی به دست آمد از این قرار:
سوال : نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟
و کسی جوابی نداد...
چون در آفریقا کسی نمی دانست غذا یعنی چه؟
در آسیا کسی نمی دانست نظر یعنی چه؟
در اروپای شرقی کسی نمی دانست صادقانه یعنی چه؟
در اروپای غربی کسی نمی دانست کمبود یعنی چه؟
در آمریکا کسی نمی دانست سایر کشورها یعنی چه؟؟؟؟